شهیدناصر جمال بافقی
نام پدر: حسین
تاریخ تولد: 27-1-1335 شمسی
محل تولد: تهران
تاریخ شهادت : ۱۳۸۸/۰۵/۳۱شمسی
محل شهادت :پادگان شهید مدرس
دلیل شهادت :درحین آموزش
گلزار شهدا: بهشت زهرا سلام الله علیها
شهر:تهران
هوا آفتابی بود و نشاط انگیز. شب قبلش باران باریده و همه آلودگی هوا را شسته بود. همه جا برق میزد. انگار خیابانها را برای عبور مسافران موشکی شسته بودند. هوای پاک و روح بخش را با نفسهای عمیق به داخل ریههایشان میکشیدند.
از سویی خوشحال بودند و از طرفی هم چیزی از ادامه کارشان نمیدانستند. بعضی از این سیزده نفر همدیگر را از قبل میشناختند. هم محله بودند هم کلاسی، همسنگر و ... اینجا همه رفته رفته مهر و محبتشان به هم بیشتر و بیشتر میشد همهشان جوان بودند و نوزده – بیست ساله نشان میدادند. به غیر از ناصر جمال بافقی و سید مهدی وکیلی که سنشان از دیگران بیشتر بود.
ناصر 28 سال داشت و سید مهدی 35سال. در چهره چند نفرشان هنوز مویی سبز نشده بود. از میانشان حسن مقدم، ناصر بافقی، مهدی، علی و پیرانیان متاهل و بقیه مجرد بودند.
ساعت12 ظهر پا به سالن پروازهای خارجی گذاشتند. حکمهایشان را که وزیر سپاه امضا کرده بود تحویل گرفتند و منتظر سوار شدن به هواپیما بودند. دقایق به کندی میگذشت. به حسنآقا خبر دادند اگر ممکن است ناصر را از ماموریت معاف کنید. همسرش پا به ماه است. کنار خانواده باشد بهتر است.
همه نگاهها به سمت ناصر برگشت. دوستانش او را با چهرههایی خندان و بشاش مینگریستند و توی دلشان میگفتند خداحافظ ماموریت سوریه، آقا ناصر برو دنبال خونه و زندگی. پشت سرت هم نگاه نکن.
بیشترشان مجرد بودند و مزه پدر شدن را نمیدانستند.
در این شرایط تصمیم گیری برای ناصر خیلی سخت بود: "مملکت به من بیشتر نیاز داره یا خانواده؟ کسانی هستن که به همسرم کمک کنن و کنارش باشن اما از بین چند میلیون آدم توی این مملکت قرعه به نام من خورده که بتونم خدمتی کنم."
او با اینکه در گذشته نشان داده بود که یک نظامی معتقد هست، اینجا هم در راه آرمانهایش دست و پایش نلرزید.
همه اعضای گروه با چشم تحسین برانگیز او را مینگریستند. دوستانش به شوخی میگفتند "بچهات از مامانش میپرسه بابا کو؟ میگه رفت".
ساعت 14:30 با هواپیمای بوئینگ 747 از فرودگاه مهرآباد به مقصد دمشق به پرواز درآمدند. این پرواز،پرواز امید بود. امید ملتی که میخواست روی پای خودش بایستد...
پس از آنکه آموزشها تمام شد، به تهران آمدیم و شهید تهرانی مقدم یک فرصت یکماهه داد که تمامی آموزشها توسط بچهها جمعبندی شود و شکل طرح درس و کتاب تدوین شود.
بلافاصله پس از آن مکانی برای آموزش و استقرار تدارک دیده شد و با توجه به اینکه عراق شروع کرده بود با موشک به شهرها حمله کردن، ما هم وارد این موضوع شدیم.
در همین زمانها بود که لیبیها هم 8 فروند موشک به همراه خود به ایران آورده بودند که ما – در پوشش- خدماتی، برای آنها کار میکردیم. زمانی که دیدند ما خودمان بلد هستیم، قهر کردند و رفتند.
یکی از بچهها –شهید ناصر جمال بافقی- کاربن دستنوشتههای لیبیها که به سطل آشغال انداختنه بودند را پیدا کرد و در مقابل آئینه قرار داد و مطالب را بازخوانی کرد. همین امر باعث شد که بتوانیم خرابکاری آنها را بفهمیم و راهاندازی کنیم.
البته بچهها آموزش دیده بودندو میتوانستد خرابیها را بفهمند اما زمان زیادی طول میکشید که با این ابتکار عمل شهید بافقی مشکلات با سرعت عمل بالاتری انجام شد و عملاً فعالیت لیبیها تمام شد.
موشکهایی که لیبیها با خودشان آورده بودند، روسی بود.-که در کرمانشاه مستقر بود.- گفتیم اگر قرار باشد همه آنها بزنیم فایده ندارد و شاید دیگر نتوانیم آنها را بسازیم. برای همین از این 8 فروند موشک دو تا از آنها را به پژوهشگاه فرستادیم که آنها را مهندسی معکوس کردند.
کارشناسانی که در زمینه هواپیما، سیستمهای پروازی-حرکتی تجربه داشتند، دعوت کردیم. آنها هم این موشکها را دمونتاژ کردند و نمونههایی از آن را ساختند.
از “تخته بافقی” تا موشک های نوار غزه
(سردار شهید حاج ناصر جمال بافقی )
یکی از طراحان و اولین نفرات حوزه صنایع موشک سازی ایران سردار حاج ناصر
جمال بافقی بود که از روزهای آغازین تلاش سپاهیان ایران در بومی سازی صنایع
موشکی با اختراعات و ابتکارات خود پایه ریز این صنایع مدرن و کارامد بود.
او در نبود امکانات اولیه و برای بهره مندی از مواد اولیه داخلی و قطع
وابستگی خارجی برای تست موشکها تخته ای را ابداع نموده بود که هنوز هم بین
دوستانش در صنایع موشکی به ” تخته بافقی ” مشهور است اگر چه عاقبت در همین
راه جانش را تقدیم انقلاب و استقلال کشور نمود. حاصل آن تخته و آن تلاشها
حالا در قالب موشکهایی تبلور یافته که امنیت اکثریت شهرهای اسراییل را به
باد فنا داده است.
او که بود؟
حدود ۱۳ سال قبل یعنی ۱۳۸۰ خورشیدی در نزدیکی های زینبیه سوریه وارد مطب
پزشکی شدم که می دانستم اصالتا بافقی است!!! منتظر ماندم تا بیمارانشان
رفتند و جناب آقای دکتر جمال بافقی خودشان آمدند و یکساعتی به زبان عربی و
فارسی شکسته از آبا و اجداد و شغل و سوابقشان سئوال کردم و نوشتم. مطالب آن
دیدار را در کتاب مفاخر بافق آورده ام. جدشان از ایل و تبار جمالی های
فعلی بافق بود که سالیانی دور به عراق و کربلا مهاجرت کرده بودند و الان
خانوداه گسترده وبزرگی را در کربلا؛نجف، دمشق، تهران و شیراز تشکیل داده
اند.
از دیگر سو، دیروز افتتاحیه ساخت سریال سردار شهید طهرانی مقدم برگزار شد.
همان که پدر موشکی ایران بشمار می آید و در انفجار مقر موشکی ایران بهمراه
عداه ای از دوستان و همکارانش به شهادت رسید. طهرانی مقدم هم یزدی بودولی
همه جا نام او را بر زبان می آورند ولی نامی از همکار پر تلاشش یعنی سردار
بافقی نیست اگر چه در همان مقر و در حادثه ای جدا گانه به شهادت رسید!
شهید ناصر جمال بافقی ساکن کربلا بود. نوجوان بود که صدام خانواده او را از
عراق بیرون کرد. قبل از انقلاب سربازی رفت و تولیدی راه انداخت. با شروع
جنگ کار را رها کرد و سر از جبهه درآورد. استعداد و خلاقیت حاج ناصر سالها
راه گشای بسیاری از پروژه های موشکی شد و سرانجام در ۳۱ مرداد ۱۳۸۸ در سن
۵۳ سالگی به شهادت رسید.
همهی آدمها وقتی که به دنیا میآیند، هم قدند. بعدها همین طور که بزرگ شوند قدشان هم با هم فرق میکند.
هر خیر و خوبی که میکنند چند سانتی متر به قدشان اضافه میشود و با هر
بازیگوشی و بدرفتاری، یکی دو سانتی متر آب میروند. حاصل این جمع و
تفریقهاست که قد آدمها را معلوم میکند
جنگ که میشود خدا نردبان شهادت را از آسمان پهن میکند تا برسد نزدیکیهای
زمین. کافی است قد کسی کمی بلندتر ار بقیه باشد. با اندک تقلایی میتواند
نردبان را بگیرد و بالا برود. آنقدر بالا که دیگر عقل ما کوتولهها به درک
آن قد نمی دهد .
جنگ که تمام میشود خدا نردبان شهادت را هم میکشد سمت آسمان. آنقدر بالا
که دست هرکسی به آن نرسد. بالا رفتن آنقدر سخت میشود که مردم نردبان را
فراموش میکنند و مشغول زمین میشوند. کم کم کوتاهی مُدِ روز میشود و
بلندی عیب بزرگ .
در این زمانه است که شهادت میشود هنر مردان بزرگ. مردانی که آنقدر بلندِ
بلندِ بلند شدهاند که آسمان دنیا برایشان کوتاه شده است. دستشان را به
نردبان گرفتهاند و از میان ما رفتهاند. از میانِ ما آدمهای کوتاه و
بلندی که با حسرت سر به فلک سائیدنشان را به تماشا نشستهایم و منتظریم تا
یکی اختلاف قد ما و آنها را بگیرد تا فاصلهی میان زمین و آسمان را محاسبه
کرده باشیم.
حاج ناصر جمال بافقی از این دست مردان بزرگ بود . شهید جمال بافقی حتی در
دوران بازنشستگی هم اگر ایده جدیدی به ذهنش میرسید حتما به محل کار سابقش
میرفت و این ایده را با اعضای جدید در میان میگذاشت. حال که موشکهای
ایرانی حماس آسایش را صهیونیستهای تل آویو نشین گرفته به روح بزرگ وملکوتی
آن شهید والا مقام که در تجهیز توان موشکی ایران اسلامی که بعدها منجر به
پرتاب سفینه های فضایی و علمی نیز گردید درود می فرستیم